دسته‌بندی نشده

مرگ یا اسباب کشی

صبح زود بیدار شد.
رفتم اتاقش،پرسیدم چی شده؟
گفت :ببریدم بیمارستان!!
با تعجب گفتم :بیمارستان؟مگه نگفتی دیگه بیمارستان نبریمت؟؟
گفت : اینجوری اذیت میشید!!
گفتم : نه ، نگران ما نباش.
سکوت کرد.
صبحانه اش را دادم و خوابید.
من هم به سراغ آشپزخانه رفتم تا ناهار او و بقیه افراد خانواده را محیا کنم.
حوالیه ظهر که آبمیوه اش را می دادم ، گفتم امروز روز جوان هست ،میرم یحیی را ببرم دور دور و زود میام.
یحیی پسر دختر خاله ام هست که از بچگی معلول شده و الان ۲۴ ساله هست.

گفت : منم میام.
با تعجب دوباره نگاهش کردم.
با خودم گفتم حواسش نیست که حال و اوضاعش مساعد نیست.


احتمالا از خونه بودن کلافه بود و دلش بیرون رفتن میخواست.
گفتم : باشه و با خودم داشتم فکر میکردم چطوری با هم بیرون بریم.
حوالیه ساعت ۲ که رفتم ناهارش را بدهم گفت :حاضرم نمیکنی بریم بیرون؟؟
گفتم : باشه ، ناهار بخوریم ، رفتیم.
بعد ناهار، حاضرش کردم.
با کمک پرستارش به ماشین رسیدیم و به سمت خانه ی یحیی روانه شدیم.
یحیی و مادرش را هم برداشتم و به سمت خانه ی دختر خاله ی دیگری که راهی کربلا بود ، رفتیم.
آنجا از همگی خداحافظی کرد.

گفت : به امام حسین سلام برسانید و بگویید اربعین کربلا هستم.
بعد از حدود دو سه ساعتی که بیرون بودیم ،سمت خانه برگشتم.
بهش گفتم با محمد (برادرم) برو خانه تا من یحیی رو ببرم دور دور و برگردم.
گفت : منو که جاده نبردی!!
گفتم : واقعا ببرمت جاده؟ گفت آره پیاده نمیشم بریم جاده!!!!!!!!
هرچی برادرم گفت فردا خودم میبرمت قبول نکرد ومن همراه او راهی جاده شدم .
در جاده پیاده شد ، در رستوران با ما نشست.
یکساعتی که شد ،گفتم : برگردیم؟
گفت :نه!!
دوباره نیم ساعت بعدش ، خودش گفت : پاشو بریم ، دیر شد.
راه افتادم.
یحیی و مادرش را پیاده کردم و برگشتم.
با کمک پدرم به داخل منزل رسیدیم.
نماز را روی مبل خواند.
غذایش را هم دهنش کردم.
وقتی برای خواب میبردمش ،دیگر نتوانست راه بیاید و نشست و همان جا برای همیشه خوابید.
شاید اینجور رفتن مادرم برای من تلنگری بود که مرگ همین قدر ساده هست و همین قدر راحت میشود با دنیا خداحافظی کرد و راهی سفر شد .

بعد رفتنش ترس من هم از مرگ و قبر و سفر آخرت رنگ باخت.
با خودم گفتم به اسباب کشی به شهر یا کشور دیگر شبیه بود.
مادرم با همه خداحافظی کرد ، حتی با جاده و اهنگ گوش کردن در ماشین من و دور دور
رفت و چه اثرگذار رفت.

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا